نامزد‌های سومین جشن تئاتر حافظ اعلام شد | رقابت مشهد در کنار غول‌های تئاتر ایران زمان اکران فیلم سینمایی پیش‌مرگ اعلام شد + پوستر بلیت تئاتر ۵۰۰ هزارتومان؟ | وقتی نظارتی بر قیمت‌گذاری بلیت تئاتر در مشهد وجود ندارد معرفی اعضای هیئت داوران چهارمین جشنواره رسانه‌ای امام رضا(ع) امین حیایی با فیلم کمدی کوکتل‌مولوتف در راه سینما‌ آغاز فیلمبرداری فیلم اودیسه نولان با بازی تام هالند، در مراکش شکوه سایه قلم با روایتگری عشق، دوستی، فلسفه و شعر | گزارشی از یک نمایشگاه نقاشی خط در نگارخانه رضوان نگاهی به مهم‌ترین برنامه‌های تلویزیون برای پخش در ماه رمضان و نوروز ۱۴۰۴ گفت وگو با جلال قیامی میرحسینی درباره آثارش با تمرکز بر مجموعه «ده چهره، ده نگاه» معرفی برندگان جوایز انجمن بازیگران سینما در سال ۲۰۲۵ رشد هنر سینما در مشهد نیازمند همراهی فیلم‌سازان است مروری بر بهترین بازیگران سینما در ۱۴۰۳ فصل دوم برنامه سپنج به مناسبت ماه مبارک رمضان، در شبکه نمایش خانگی نقش‌آفرینی عمر سای، آفریقایی‌تبار سینمای فرانسه، در سریال استخراج صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ صحبت‌های فریبا نادری درباره بازی در فیلم شوهر ستاره
سرخط خبرها

گفت وگو با جلال قیامی میرحسینی درباره آثارش با تمرکز بر مجموعه «ده چهره، ده نگاه»

  • کد خبر: ۳۱۸۳۴۰
  • ۰۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۶
گفت وگو با جلال قیامی میرحسینی درباره آثارش با تمرکز بر مجموعه «ده چهره، ده نگاه»
کتاب «ده چهره، ده نگاه»، که جلد سوم آن سال ۱۴۰۲ منتشر شده، هم گام مهم و بزرگ قیامی است برای بقای خاطرات برخی از شخصیت‌های مهم فرهنگی و ادبی مشهد.
حسین بیات
خبرنگار حسین بیات

به گزارش شهرآرانیوز؛ «خاطره» ازنظر جلال قیامی میرحسینی صدایی است که وقتی تاریخ سکوت می‌کند یا زبانش الکن است جای خالی را پر می‌کند، کمکی است به حافظه جمعی در به یادداشتن آنچه بر ما رفته، نورتاباندن است بر کنج وکنار‌های به ظاهر کوچک یا به عمد تاریک مانده. کتاب «ده چهره، ده نگاه»، که جلد سوم آن سال ۱۴۰۲ منتشر شده، هم گام مهم و بزرگ قیامی است برای بقای خاطرات برخی از شخصیت‌های مهم فرهنگی و ادبی مشهد.

جلد اول و دوم این مجموعه به ترتیب در سال‌های ۱۳۷۷ و ۱۳۸۵ منتشر شد. قیامی، علاوه بر این ها، خاطرات طاهر احمدزاده، نخستین استاندار خراسان پس از انقلاب، و محمود فرخ خراسانی را هم، که از ادبا و سیاسیون مشهد است، جمع آوری کرده و نوشته که البته هنوز اجازه انتشار نگرفته‌اند.

شعر هم دیگر دل مشغولی قیامی است، بهتر است بگوییم اولین دل مشغولی او که سبب شده، از اواخر دهه۶۰ تا امروز، در قامت شاعر نیز چند مجموعه شعر منتشر کند.

چند روز پیش از جلسه رونمایی و نقد جلد سوم «ده چهره، ده نگاه»، برای دیدن این شاعر و پژوهشگر ۵۸ساله، که پس از گذران دوران طولانی کسالت تقریبا بهبود یافته، به خانه اش رفتیم. هنوز صدایش کم رمق بود، اما گفتن از خاطره و کتاب، همچون گذشته، جلال قیامی میرحسینی را سرِ حال و ذوق آورد. آنچه در ادامه می‌آید نتیجه گفت وگوی یک ساعته ما با اوست.

نخستین کتاب شما دفتر شعر «برگ‌های خاکستری» بود که در اواخر دهه ۶۰ منتشر شد. برایمان از آن دفتر و دفتر‌های دیگری بگویید که به دنبال آن آمد.

دانشجو که بودم، در انتشارات «کتابستان» مشهد ویراستاری می‌کردم. آنجا هم کتاب را برای چاپ انتخاب می‌کردم و هم ویرایشش می‌کردم. ضمن اینکه از سال ۶۵ به عنوان شاعر با محفل فرخ هم در ارتباط بودم. خروجی این ارتباط و کار در انتشارات «کتابستان» شد کتاب «برگ‌های خاکستری» که سال ۶۹ منتشر شد. مقدمه اش را آقای دکتر رضا اشرف زاده نوشت. یک بخش کتاب اشعار کلاسیک من بود است و یک بخشش شعر‌های نو. روی هم رفته کتاب موفقی بود، تااینکه سال ۷۵ مجموعه شعر «معشوق باستانی سنگ» را با انتشارات «درخشش» چاپ کردم. البته چاپ این یکی با سرمایه خودم بود. ۲۰۰هزار تومان داشتیم و می‌خواستیم برای خانه خط تلفن بکشیم. با خانمم مشورت کردم و گفتم: «بیا، به جای تلفن، همین 'معشوق باستانی سنگ' را چاپ کنیم.» موافقت کرد و من با همان ۲۰۰هزار تومان کتاب را چاپ کردم. سال ۸۲ هم دفتر شعر «من آینه‌ام تو آفتابی» چاپ شد که شعرهایش لحن تندی داشت، اما خوشبختانه مجوز گرفت. استاد نجیب مایل هروی مقدمه خوبی بر این کتاب نوشت و شعر‌ها هم جایشان را باز کردند، طوری که در چند شماره از مجله خوشنام «چشم انداز ایران» چاپ شدند.

کار پژوهشی تان چطور شروع شد؟

کار‌های پژوهشی از همان انتشارات «کتابستان» مشهد و قبل از چاپ کتاب شعرم شروع شده بود. سال ۶۵ کتابی چاپ کردیم به نام «نسیمی از دیار خراسان» که گزیده اشعار پنج شاعر خراسانی، یعنی مرحومان احمد کمال پور، علی باقرزاده، محمد قهرمان، غلامرضا قدسی و ذبیح ا... صاحبکار بود.

«نسیمی از دیار خراسان» یک جور‌هایی مشق «ده چهره، ده نگاه» بود؟

به عبارتی مشقِ کتاب بود، اینکه چطور کتاب را تولید و سروته آن را جمع می‌کنند. اما درباره «ده چهره، ده نگاه»: من مجله‌ای می‌خواندم به نام «کیهان فرهنگی». این مجله را خیلی دوست داشتم، چون در هر شماره اش مصاحبه‌ای داشت با یکی از استادان بزرگ فرهنگ که شرح حال و خاطرات آن‌ها را می‌نوشت. وقتی مجله دستم می‌رسید، اولین کاری که می‌کردم خواندن خاطرات استادان بود. به خودم می‌گفتم چقدر خوب است برای استادان و معاریف مشهد هم همین اتفاق صورت بگیرد و خاطراتشان ضبط شود.

از طرف دیگر، یک روز دکتر شفیعی کدکنی مهمان انجمن ادبی مرحوم فرخ بود. ایشان موضوعی را مطرح کرد و گفت خوب است یک نفر پیدا شود و تاریخ انجمن‌های ادبی مشهد یا خراسان را بنویسد. فکر می‌کنم اشاره شان به آقای محمدرضا خسروی [متولد ۱۳۲۲]، شاعر و حقوق دان اهل زاوه، بود که در آن نشست حضور داشت. خب، ایشان چنین کتابی ننوشت، ولی سخن استاد شفیعی جرقه‌ای در ذهن من زد که، اگر بخواهیم تاریخ انجمن‌های ادبی را بنویسیم، باید با شاعرانی که سنشان بالاست مصاحبه کنیم و خاطرات آن‌ها را از انجمن‌های ادبی شهر بپرسیم؛ به خاطرهمین، شروع کردم به ضبط خاطرات قدیمی‌های شعر مشهد.

بعضی‌ها فکر می‌کنند، اگر بخواهند کاری انجام دهند، لازمه اش داشتن امکانات زیاد است، درصورتی که این طور نیست؛ با امکانات کم، به اضافه عشق، می‌شود هر کاری را شروع کرد و به انجام رساند. من، وقتی کار مصاحبه‌ها را شروع کردم، یک ضبط و پخش معمولی داشتم، یکی از همان‌ها که در بیشتر خانه‌ها مثلش بود. کاست هایم هم کاست‌های دست دوم ترانه بود که از بساطی‌های جمعه بازار «مهرآباد» می‌خریدم، چون وضع مالی ما خیلی خوب نبود و کاست‌های نو برایم گران بود. اما کاستی که چندبار رویش ترانه ضبط شده بود کیفیتی برای صدای ضبط شده من نمی‌گذاشت؛ درنتیجه، باید هر مصاحبه را دو-سه بار گوش می‌کردم تا جمله مصاحبه شونده را بفهمم. بعضی وقت ها، اصلا هیچی ضبط نمی‌شد و باید دوباره می‌رفتم مصاحبه می‌کردم؛ منتها این دفعه دیگر آن شوروحال مصاحبه اول را نداشت، چون هم مصاحبه شونده می‌دانست من چه سؤال‌هایی می‌پرسم، هم من می‌دانستم او چه جواب‌هایی می‌دهد.

روش کارتان چطور بود؟

اول شخص را انتخاب می‌کردم که به عقیده خیلی‌ها از نامداران فرهنگ و ادبیات خراسان به شمار می‌رفت. بعد موافقتش را جلب می‌کردم و با کیفیتی که گفتم، حرف هایش را ضبط می‌کردم. بعد گفت‌و‌گو را می‌آوردم روی کاغذ و دوباره نوار را می‌شنیدم تا مطمئن شوم چیزی از قلم نیفتاده است. بعد هم ویرایش و پاک نویس، تا برسانم به دست خود مصاحبه شونده تا او هم بخواند و اشکال احتمالی کار را بگوید. متأسفانه، گاهی مصاحبه شونده، بعد از انجام همه این کارها، می‌گفت: «من از مصاحبه پشیمانم و نمی‌خواهم مصاحبه‌ام چاپ شود.» اینجا بود که در بن بست گیر می‌کردم: یا باید می‌گفتم: «خسارت من را بده.» یا هم می‌گفتم: «راضی باشی یا نباشی، من آن را چاپ می‌کنم.» در این جور مواقع، هیچ کدام از کار‌های بالا را نمی‌کردم و می‌گذشتم. این طور است که مصاحبه‌های سه جلد «ده چهره، ده نگاه» خیلی بیشتر از آن سی نفر نهایی است؛ شاید درمجموع بیشتر از شصت مصاحبه گرفته باشم.

حتما برخی از آن‌هایی که مصاحبه هایشان در کتاب اول یا دوم و حتی سوم چاپ نشده است حالا در قید حیات نیستند. این موضوع هم باعث نشد که مصاحبه هایشان را چاپ کنید؟

نه؛ اما تمام کاست ‎ها را، برای اینکه ازبین نرود، اهدا کردم به بخش تاریخ شفاهی مرکز اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی که بماند. من در انتخاب چهره‌ها یک سرفصل دیگر نیز داشتم و آن اینکه تلاش می‌کردم با کسانی مصاحبه کنم که قلمِ خاطره نوشتن نداشتند و به نوعی نویسنده خاطره نبودند؛ کسانی که می‌توانستند خاطراتشان را بنویسند نیازی به من نداشتند. درعین حال، بعضی هایشان دلخور می‌شدند که «چرا با من مصاحبه نکردید؟!» شاید از جمع آدم‌های این سه جلد فقط سه یا چهار نفر زنده مانده باشند؛ این یعنی، اگر من با آن‌ها مصاحبه نمی‌کردم، خاطراتشان را با خود زیر خاک برده بودند. الان هم معتقدم هر کسی باید ضبط خاطرات را از نزدیک‌ترین محله و جا به خودش شروع کند.

چرا خاطرات برای شما این قدر مهم است؟

وقتی تاریخ سکوت می‌کند، این خاطرات هستند که به صدا درمی آیند و حرف می‌زنند. مثلا، کتابی هست به نام «ناگفته ها» که خاطرات مهدی عراقی را روایت می‌کند. این کتاب نتیجه پنج مصاحبه در دوازده نوار کاست است، و مهدی عراقی، که خود از سران «فداییان اسلام» بوده، در این مصاحبه‌ها ــ و به عبارتی کتاب ــ نکته‌های زیادی را از «فداییان اسلام» گفته که هیچ کس نمی‌دانسته است. اگر خاطرات او گرفته نمی‌شد، بسیاری از اسرار «فداییان اسلام» هرگز فاش نمی‌شد؛ درواقع، خاطرات امثال اوست که به کمک تاریخ آمده است، وگرنه تاریخ چیز زیادی از این گروه کوچکِ پرجنجال و به شدت اسرارآمیز نداشت. منظورم از این حرف‌ها اهمیت خاطره است.

شما جلد اول «ده چهره، ده نگاه» را سال ۱۳۷۷ منتشر کردید. آن زمان، مصاحبه‌های جلد دوم را هم داشتید؟

نه؛ جلد اول که چاپ شد، بعد رفتم سراغ مصاحبه شونده‌هایی که برای جلد دوم درنظر داشتم.

وقتی تاریخ سکوت می کند خاطرات به صدا درمی آیند

ایده اولیه کار شما جمع آوری و انتشار خاطرات اهالی ادب و فرهنگ خراسان بود، اما در همان کتاب اول احمد منزوی و ایرج افشار هستند که خراسانی نیستند.

بله؛ این اشکال به من وارد است. اما علت حضور این دو چهره در جمع چهره‌های کتاب اول این بود که من نیم نگاهی هم به فروش کتاب داشتم. آن دیگران در مشهد سرشناس بودند، اما جزو معاریف کشور به حساب نمی‌آمدند. گفتم باید با یکی-دو نفر آدم مشهور کشوری هم مصاحبه کنم که کتاب فروش برود.

نکته دیگر هم این بود که ضبط این مصاحبه‌ها خیلی ناگهانی پیش آمد. ۲۱ تا ۲۳شهریور سال ۷۴، در مشهد، کنگره بین المللی «کتاب و کتابخانه در تمدن اسلامی» برگزار شد. من در این کنگره مرحوم استاد احمد منزوی [۱۳۰۴-۱۳۹۴]را دیدم که هم پسر آقابزرگ تهرانی بود و هم از نامداران نگارش فهرست نسخه‌های خطی به شمار می‌رود. گفتم می‌خواهم مصاحبه کنم و ایشان هم پذیرفت. مصاحبه خیلی خوبی هم بود. نکته جالبی خارج از ضبط به من گفت؛ گفت: «ببین: من الان ۷۰ ساله هستم؛ چرا باید الان بمیرم؟! این همه تجربه کسب کرده‌ام و تازه فهمیده‌ام فهرست نسخ خطی را چطوری باید نوشت. حالا که این همه تجربه کسب کرده‌ام، باید بمیرم! این عادلانه نیست!» خیام وار اعتراض می‌کرد.

آقای ایرج افشار، استاد دانشگاه و کتاب شناس برجسته هم مهمان همین کنگره بود. به او هم گفتم: «می خواهم با شما مصاحبه کنم.» خندید و گفت: «تو می‌خواهی کتاب درست کنی؛ ها؟!» گفتم: «بله.» دوباره با روی خوش خندید و گفت: «من سه چهار خاطره برایت تعریف می‌کنم که خاطرات خوبی است و همین‌ها را در کتابت بیاور.»‌

می‌دانید: بعضی‌ها باسواد هستند، اما بزرگ نیستند، بعضی‌ها هم باسواد هستند و هم بزرگ‌اند. ایرج افشار از دسته دوم بود. بعدها، جایی دیدم همان خاطراتی را که برای من گفته بود و در کتاب اول چاپ شده بود خودش در جایی دیگر نوشته است؛ اما برای سندیت به کتاب من ارجاع داده بود. اصلا نیاز نبود این کار را بکند؛ خاطره مال خودش بود و می‌توانست هر چند بار و هرکجا که می‌خواهد روایتش کند. با این کارش به من نشان داد که چه آدم بزرگواری است واقعا.

همه گفت‌و‌گو‌ها مثل همین دو گفت‌و‌گو در یک جلسه انجام می‌شد؟

بقیه مصاحبه‌ها در چند جلسه گرفته شدند.

همه هم حضوری و شفاهی بودند؟

نه. مرحوم استاد محمد قهرمان حاضر به مصاحبه شفاهی نشد. هرچه اصرار کردم، گفت: «نه؛ سؤالات را کتبا بدهید به من، من هم کتبا جواب می‌دهم.» به صورت کتبی بالاخره مصاحبه شد، ولی آن شوروحال مصاحبه شفاهی دیگران را ندارد. هرچقدر گفتم، بابا! مصاحبه شفاهی بحث ایجاد می‌کند، صحبت گل می‌اندازد، بعد آن نهفته‌های ذهن آزاد می‌شود و خاطرات از لایه‌های زیرین ذهن بیرون می‌آید، فایده نکرد. استاد قهرمان اصولا اهل مصاحبه نبود.

بازخورد‌های کتاب اول چطور بود؟

متأسفانه، خیلی بازخورد نداشت. فقط شخصی در روزنامه «قدس» مقاله‌ای درباره آن نوشت که سرتاپا فحش بود، فحش نامه بود؛ انگار در کتاب من هیچ نکته مثبتی ندیده بود. بله؛ همچون مقاله‌ای هم پاداش گرفتیم.

کتاب دوم را با تجربه کتاب اول شروع کردید. می‌شود بگویید چه تفاوت‌هایی با کتاب اول داشت، چه در انتخاب آدم ها، چه در نگارش و چه در مسائل دیگر.

جلد دوم را باز همان ناشر قبلی، یعنی «خانه آبی»، در سال ۸۵ منتشر کرد، منتها با سرمایه شخصی خودم. ۵۰۰هزار تومان وام گرفتم و این کتاب را چاپ کردم. در این کتاب هم با دو غیرمشهدی صحبت کردم، اما اینجا خراسان را خراسان بزرگ دیروز فرض کردم. با دو نفر افغانستانی که آدم‌های فاضلی بودند مصاحبه کردم: یکی استاد محمدکاظم کاظمی و دیگری استاد نجیب مایل هروی. جالب است که بگویم برای مصاحبه با استاد مایل یک هفته در خانه ایشان در مشهد زندگی کردم تا توانستم آن مصاحبه مفصل را بگیرم.

یکی دیگر از تفاوت‌ها هم این است که در کتاب دوم بیشتر سراغ چهره‌های دانشگاهی رفته‌اید تا شاعر.

به خاطر این بود که می‌دانستم، اگر با این شخصیت‌های دانشگاهی مصاحبه نکنم، خاطراتشان ازبین می‌رود، کمااینکه الان مشخص است تصمیم آن روزم تصمیم درستی بوده است. گفتم ما که نمی‌خواهیم تذکره الشعرا بنویسیم؛ خوب است از طبقات و رشته‌های دیگر هم توی کتاب باشد. یکی از آن‌ها مرحوم احمد نوغانی، استاد تاریخ دانشگاه آزاد، بود. او جایی از حرف هایش به من گفت: «خاطرات یک دلاک ارزشش کمتر از خاطرات یک پزشک نیست، و شما با هرکس که دیدید خاطرات خوبی دارد مصاحبه کنید.» حرفش خیلی درست بود. بعدها، رفتگر پیری به من معرفی کردند و گفتند خاطرات خوبی دارد. من با او مصاحبه کردم و دیدم چه مصاحبه خوبی ازکار درآمد، و آنجا به یاد حرف آقای نوغانی افتادم.

درمجموع، شما وقتی به سراغ این چهره‌ها رفتید که روال مرسومی نبود بروند با چنین چهره‌هایی مصاحبه کنند. طبیعی است که به مرور زمان ارزش این کار‌ها بیشتر به چشم می‌آید و متولیان فرهنگ باید بیش از هر کسی خواهان چنین آثاری باشند. در این حوزه، برخورد‌ها چطور بود، چه در دادن مجوز، چه در خرید کتاب بعد از چاپ؟

برخلاف جلد اول، از جلد دوم خیلی استقبال شد، به طوری که بعد از مدتی حتی یک جلد آن هم پیدا نمی‌شد. انتشارات «امام» [حاج رضا رجب زاده]می‌گفت این کتاب به طور عجیبی دارد فروش می‌رود. بعد فهمیدم علت فروشش نظر مثبت دکتر شفیعی کدکنی بوده که در جایی به کتاب اشاره کرده است.

اما درباره مجوزها: جلد اول مدت‌ها در کشوی مسئولان فرهنگ و ارشادی که وزیر آن آقای [سیدمصطفی]میرسلیم بود خاک خورد، تااینکه آقای خاتمی روی کار آمد. یک روز، در یک نمایشگاه کتاب، به طور کاملا تصادفی، آقای [سیدعطاءا...]مهاجرانی را که وزیر ارشاد بود دیدم. رفتم گفتم کتابی دارم و ارشاد اجازه چاپ نمی‌دهد. گفت: «نام کتاب و نام نویسنده را روی یک برگه بنویس و بده به من؛ ما سه چهارروزه جواب می‌دهیم.» همین اتفاق هم افتاد و بلافاصله مجوز صادر شد.

درباره جلد دوم، برای مجوز مشکلی نداشتیم، اما برای گرفتن مجوز جلد سوم دوباره اذیت شدیم، که باید از مدیر انتشارات «خردگان» که کتاب را چاپ کرده بپرسید که چه سختی‌هایی کشیده است. من خاطرات طاهر احمدزاده، اولین استاندار پس از انقلاب خراسان، را به همین شیوه در یازده جلسه بین سال‌های ۷۸ تا ۸۳ به شکل مصاحبه گرفتم، کتابش را هم همان سال ۸۳ با نام «روایت دیگر» آماده کردم، اما سال هاست که منتظر مجوز آن هستم. اجازه نمی‌دهند. این کتابی است که دکتر شفیعی کدکنی بابتش به من گفتند: «تو که این کتاب را جمع وجور کردی، اگر هیچ کار دیگری نکرده بودی و فقط همین کار را انجام داده بودی، دین خودت را به مردم مشهد ادا کرده بودی.»

چه شد که سراغ اولین استاندار انقلابی خراسان رفتید؟ بنا بود یکی از چهره‌های کتاب دوم باشد؟

نه؛ از همان اول می‌دانستم که حجم خاطرات طاهر احمدزاده خیلی بیشتر از آدم‌های کتاب «ده چهره» است. داستانش این بود که من، خودم، کنجکاو زندگی ایشان بودم؛ یعنی برایم مبهم بود که چطور شد کسی که اولین استاندار خراسان پس از انقلاب بوده بعد به زندان افتاده، چرا از او استفاده نکرده‌اند، چرا به کتابش اجازه انتشار نمی‌دهند. همه این‌ها برای من سؤال بود و برای رفع سؤالاتم به ایشان مراجعه کردم و خاطراتشان را گرفتم و نوشتم، که خاطرات خوب و قشنگی هم بود.

گویا کتابی هم درباره محمود فرخ خراسانی دارید که در اداره ارشاد مانده است. درباره این کتاب هم توضیحاتی می‌فرمایید؟

چون دیوان مرحوم استاد فرخ را هم من تصحیح کرده بودم، دخترشان [مرحوم فرشته فرخ]هرچه را از نوشته و یادداشت از پدر داشتند به من دادند. یکی از این نوشته‌ها خاطرات مرحوم فرخ بود که شرح زندگی خود را به قلم خود نوشته بود. در این خاطرات، به خیلی از مسائل مشهد نگاه دیگری دارد، ازجمله به واقعه گوهرشاد در سال ۱۳۱۴. استاد فرخ در آن دوران جزو صاحب منصبان آستان قدس بود و لحظاتی قبل از اینکه سربازان تیراندازی کنند از حرم بیرون آمده بود. این کتاب یک سالی می‌شود که معطل مجوز است.

درباره جلد سوم کتاب «ده چهره، ده نگاه» بگویید که سال گذشته و در دوران بیماری و کسالت جسمی شما منتشر شد.

این کتاب را انتشارات «خردگان» تهران درآورده، منتها باز با سرمایه خودم؛ البته کمک‌هایی هم به من شد. در جلد سوم، با محمدجواد حسینی زری، محمدرضا خسروی، محمدتقی رادپور، میرعبادا... زنجانی، جعفر شریعتمداری، عشرت قهرمان، حسین قیامی میرحسینی، سعید معاضد، محمد مدیرشانه چی و محسن میهن دوست مصاحبه کرده‌ام. در این جلد، برخلاف جلد‌های قبلی، خاطرات یکی از زنان فاضل و دانشمند مشهد هم آمده است.

حدفاصل جلد دوم و سوم «ده چهره، ده نگاه» شما کتاب‌های دیگری هم منتشر کردید؛ درباره آن‌ها بگویید.

بله؛ «برف سرخ» را که مجموعه اشعار و «برف و باد» را که مجموعه مقالات خودم است. مقالات باقر عامِلی و ناصر عامِلی، پسران دکتر شیخ حسن خان عاملی، را هم چاپ کردم، به علاوه دیوان ناصر عاملی. کتاب خاطرات مادرم هم به نام «از روستا به شهر» هست. این یکی را خیلی دوست دارم. این کتاب هم تاریخ شفاهی است، اما فرقی با دیگر تاریخ شفاهی‌ها دارد، اینکه در آن سراغ آدم‌های معروف نرفته‌ام و رفته‌ام سراغ مادرم.

پس همچنان به شعر هم التفات دارید.

بله. شاعر‌ها هم که هرجا می‌روند یک شعر هم می‌برند؛ اجازه بدهید من هم یک شعر در پایان این گفت‌و‌گو بخوانم. در این رباعی، «حَضَر» را به معنی «حاضربودن» گرفته‌ام:

افزون ز شب از دم سحر می‌ترسم
بیش از سفر آری ز حضر می‌ترسم

ازبس که عذاب بی گناهان دیدم
از جرم نکرده بیشتر می‌ترسم

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->